– در تاکسی نشسته اید و بغل دستی شما سیگاری روشن می کند، دود سیگار اذیت تان می کند اما نمی توانید حرفی بزنید، شهامت اش را ندارید، نمی دانید اصلا چطور باید برخورد کنید، شاید هم خودتان را توجیه می کنید: بی خیال! در این مملکت سه هزار میلیارد پول مردم را می خورند، بگذار این بنده خدا هم سیگارش را بکشد.
–می خواهید لباسی را که دیروز خریده اید به فروشنده مغازه پس بدهید، اما انگار می خواهید کوه بکنید، این قدر این کار را به عقب می اندازید تا بالاخره فراموش می کنید و آن لباس برای همیشه در کمدتان می ماند.
-از دوست تان ناراحت اید، اما نه آن قدر شجاعید که بروید در چشم هایش نگاه کنید و بگویید که ناراحت شده اید و نه آن قدر بزرگوارید که ببخشید و فراموش کنید، اعصاب تان خورد است و تنها کاری که می کنید این است که کم کم رابطه تان را با او قطع کنید.
-همکارتان مرتب می پیچاند و شما مجبور می شوید وظایف او را هم انجام بدهید؛ با عصبیت و درحالی که خودتان فحش می دهید بالاخره او را کاور می کنید، اما به او اعتراضی هم نمی کنید، مبادا که دلخوری پیش بیاید؛ البته چند وقت بعد جور دیگری تلافی می کنید: در یک جلسه خصوصی زیرآب او را پیش رئیس تان می زنید!
باز هم حالتان از خودتان به هم می خورد اما این بار توجیه می کنید که خب، حقش بود.
– در یک مهمانی نام یک آشنای قدیمی را به یاد نمی آورید اما می ترسید اعتراف کنید به فراموشی، تمام مدت با او گرم و دوستانه صحبت می کنید انگار صد سال است دوست هستید اما یک بار هم نامش را به زبان نمی آورید؛ آخرش هم اگرچه از این همه ترسو بودن، حالتان از خودتان بد شده، اما در دلتان می گویید: ببین من چقدر زرنگم! هیچ کس نفهمید!
– طبق روال معمول همسرتان باید لباس های شما را اتو می کرد، اما یک روز صبح می بینید که هیچ لباس اتو شده ای ندارید، قشقرق راه می اندازید و خلق همسرتان را هم خراب می کنید، نتیجه این می شود که با پیراهن چروک سر کار می روید و با همسرتان هم تا یک هفته قهر می کنید.
اینها چند نمونه ساده اند، روز ما پر است از چالش هایی مثل این ها.
چالش هایی که به صورت «واکنشی» با آنها برخورد می کنیم و معمولا نتیجه این واکنش ها می شود حال بد خودمان، یا دیگران، یا هردو، بی هیچ نتیجه مثبت.
نظام آموزشی ما جراحی های اساسی لازم دارد، یک آدم شجاع باید یک روز پیدا شود و بگوید خیلی مهم تر از اینکه به بچه های دبیرستانی مان انتگرال یاد بدهیم، یا بگوییم گازهای نجیب در کدام ردیف جدول مندلیف هستند، یا بخواهیم برایمان توضیح بدهند سلول زنده قورباغه آفریقایی چه ویژگی هایی دارد (تعجب نکنید؛ این ها عینا سوالات کنکور هستند)، باید بهشان یاد بدهیم چطور assertive (جرات ورز) باشند؛ نه منفعل یا پرخاشگر!!
جرات ورزی مهارتی است که یادمان نداده اند؛ چون خودشان هم بلد نبوده اند؛ دستکم، اگر ما می خواهیم پدر، مادر یا معلم خوبی باشیم، خودمان بعد از این همه سال، بالاخره باید یاد بگیریمش؛ که بچه هایمان هم بیاموزیم و این زنجیره نادانی را یک جا، سرانجام ببریم.
دوره ی جرات ورزی را باید در همه دبیرستان ها، در همه دانشگاه ها و در همه ادارات برگزار کرد.
ما نیاز داریم به این آموزش ها و فقدان آنها، روی همه چیز ما تاثیر گذاشته است؛ از سیاست خارجی مملکت بگیر تا خصوصی ترین روابط زن و شوهرها در اتاق خواب.
انفعال و پرخاشگری دو روی یک سکه اند در مردمانی که بازی زندگی شان برد – باخت است و بازی های برد – برد را نیاموخته اند.
جرات ورزی، یک زیربنای شناختی دارد و یک سری هم تکنیک؛ البته که نمی شود ظرف چند ساعت یک آدم را زیر و رو کرد؛ اما مثل همه مهارت ها، اگر مسیری باز شود در ذهن آدم ها، بقیه راه را خودشان می روند و دور نیست آدمی که زهر رفتار منفعل و یا پرخاشگرش زندگی و روابط و آینده خودش و آدم های کنار او را تلخ کرده، بعد از مدتی تبدیل شود به موجودی آرام و مثبت، که هم خودش از خودش راضی است، هم دیگران از او.
البته همه نمی توانند این همه «ممتاز» باشند؛ دیگرانی هم هستند همین نزدیکی که در مرداب مشکلات شان دست و پا می زنند و شهامت برداشتن اولین قدم را هم ندارند.
دنیا به وجود آدم های باشهامت و پر انرژی مفتخر است؛ همین ها دنیا را جای بهتری برای زندگی کرده اند وگرنه آدم های محافظه کار و پر اینرسی زیادند و بود و نبودشان هم فرق چندانی ندارد.
درخواست مشاوره