رفتار بد ما حاصل حیوانهای درونی افسارگسیخته‌ی باستانی نیست.

ایده ی مغز سه گانه یکی از موفقترین و گسترده ترین خطاها در تمام علم است. شکی نیست که داستان گیرایی است.

و بعضی وقت‌ها، احساس ما در زندگی روزمره را خیلی خوب توصیف می‌کند.

مثلا وقتی که جوانه‌های چشایی شما با یک تکه کیک شکلاتی خوشمزه وسوسه می‌شوند، ولی شما از خوردن آن امتناع می‌کنید، چرا که تازه صبحانه خورده‌اید، به آسانی ممکن است تصور کنید که مارمولک تکانه ای درونی و سیستم لیمبیک هیجانی‌تان شما را در جهت کیک سوق داده‌اند، ولی نوقشر عقلانی شما جلوی آن دو ایستاده و آنها را تسلیم خود کرده است.

ولی مغز انسان اینگونه کار نمی‌کند. رفتار بد حاصل حیوانهای درونی افسارگسیخته‌ی باستانی نیست. رفتار خوب هم نتیجه‌ی عقلانیت نیست. در ضمن، عقلانیت و احساسات با هم در جنگ نیستند.

ایده‌ی مغز سه گانه در طول سالها از سوی دانشمندان متعددی پیشنهاد شد و در اواسط قرن بیستم به دست پزشکی به نام پل مک‌لین تدوین گردید. او ساختار مغز را براساس نبرد افلاطون به تصویر کشید، و درستی فرضیه ی خود را با بهترین فناوری موجود در آن زمان، یعنی با نگاه کردن تأیید کرد. او زیر میکروسکوپ به مغز مارمولک‌ها و پستانداران مرده، از جمله انسانها نگاه کرد، و تنها از طریق معاینه‌ی بصری، شباهت‌ها و تفاوتهای آنها را مشخص نمود.

مک‌لین نشان داد که مغز انسان مجموعه‌ای از اجزای جدید دارد که در پستانداران دیگر یافت نمی‌شود، و نام آن را نوقشر گذاشت. همچنین، نتیجه گرفت که مغز پستانداران نیز مجموعه‌ای از اجزا دارد که در مغز خزندگان یافت نمی‌شود، و نام آن را سیستم لیمبیک گذاشت. اینگونه بود که داستانی برای خاستگاه انسان متولد شد.

قصه‌ی مک‌لین دربارهی مغز سه‌گانه در برخی از بخش‌های جامعه‌ی علمی پیروانی پیدا کرد. حدسیات او ساده و زیبا بود و ظاهراً با ایده‌های چارلز داروین درباره‌ی تکامل شناخت بشر جور درمی‌آمد.  داروین در کتابش با عنوان تبار انسان، گفت که ذهن انسان به همراه بدن تکامل یافته، و بنابراین، هر کدام از ما در درونمان یک حیوان وحشی باستانی درونی داریم که از طریق تفکر منطقی آن را رام می‌کنیم. قصه‌ی مک‌لین دربارهی مغز سه‌گانه در برخی از بخش‌های جامعه‌ی علمی پیروانی پیدا کرد. حدسیات او ساده و زیبا بود و ظاهراً با ایده‌های چارلز داروین درباره‌ی تکامل شناخت بشر جور درمی‌آمد.  داروین در کتابش با عنوان تبار انسان، گفت که ذهن انسان به همراه بدن تکامل یافته، و بنابراین، هر کدام از ما در درونمان یک حیوان وحشی باستانی درونی داریم که از طریق تفکر منطقی آن را رام می‌کنیم.

کارل سیگن اخترشناس معروف در سال 1977 در کتابی با عنوان اژدهایان بهشت که برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر شد، این ایده را در میان مردم مطرح کرد. امروزه، مغز مارمولکی و سیستم لیمبیک در کتابها و روزنامه‌ها و مجالت عامه‌پسند فراوان به کار می‌رود. در واقع، هنگام نوشتن این درس، ویژه‌نامه‌ای از مجلهی بازرگانی هاروارد را در سوپرمارکت محل دیدم که در آن توضیح داده شده بود که چگونه با تحریک مغز مارمولکی مشتریان، فروش بیشتری داشته باشید. در کنار آن، ویژه‌نامهای از نشنال جئوگرافیک بود که مناطقی از مغز را که تشکیل‌دهنده‌ی بخش موسوم به مغز هیجانی هستند، نام برده بود.

اما همان موقع متخصصان تکامل مغز شواهدی قوی دال بر نادرست بودن داستان مغز سه‌گانه در دست داشتند شواهدی که از دید چشم غیرمسلح پنهان است و در ساختار مولکولهای سلولهای مغزی یعنی نورونها قرار دارد. تا دهه‌ی ،1990 کارشناسان ایده‌ی مغز سه‌گانه را بهطور کامل رد  زمانی که نورونها با ابزارهای پیشرفته‌تر مطالعه می‌شدند، کردند. اصوال این ایده درست درنمی‌آمد.

در روزگار مک‌لین، دانشمندان برای مقایسه‌ی مغز یک جانور با جانور دیگر، به آنها ماده‌ی رنگی تزریق میکردند، آنها را مانند کالباس به ورقه‌های نازک می‌بریدند، و برشهای رنگ شده را زیر میکروسکوپ مورد مطالعه قرار می‌دادند.

متخصصان علوم اعصاب که درباره‌ی فرگشت مغز مطالعه می‌کنند، امروزه هم هنوز از این روش استفاده می‌کنند، ولی روشهای جدیدتری نیز دارند که به آنها امکان می‌دهد که به درون نورونها نظر بیافکنند و ژنهای درون آنها را بررسی کنند. آنها کشف کرده‌اند که نورونهای دو گونه از جانوران ممکن است با یکدیگر بسیار متفاوت باشند، ولی با این حال، حاوی ژنهای یکسانی باشند، که نشان می‌دهد که این نورون ها خاستگاه تکاملی یکسانی دارند. مثال در برخی از نورونهای انسان و موش صحرایی ژنهای یکسانی پیدا می‌کنیم.

دانشمندان با استفاده از این روشها متوجه شده‌اند که آناتومی تکامل لایه های مغز مانند لایه های رسوبی در زمین شناسی، نیست. ولی مغز انسان مشخصا با مغز موش صحرایی متفاوت است، پس اگر با اضافه کردن لایه ها نبوده، مغز ما دقیقا به چه صورت تفاوت پیدا کرده است؟

معلوم شده که مغز همچنان که در طول تکامل بزرگتر می‌شود، مورد بازآرایی نیز قرار می‌گیرد.

بگذارید با مثالی توضیح دهم. مغز شما چهار دسته نورون، یا ناحیه‌ی مغزی دارد که به شما امکان می‌دهد که حرکات بدن خود را حس کنید و حس لمس داشته باشید. این نواحی مغزی بر روی هم قشر حسی‌پیکری اولیه نامیده می‌شوند. اما در مغز موش صحرایی، قشر حسی‌پیکری اولیه فقط یک ناحیه است که همان وظایف را انجام می‌دهد. اگر مغز انسان و موش صحرایی را فقط با چشم بررسی می‌کردیم، یعنی همان کاری که مک‌لین انجام داد، شاید به این تصور می‌رسیدیم که موشها فاقد سه ناحیه‌ی حسی‌پیکری هستند که در مغز انسان یافت می‌شود. بنابراین، شاید نتیجه‌گیری می‌کردیم که این سه ناحیه در انسانها به تازگی تکامل یافته‌اند، و لذا باید کارکردهای جدید و مختص انسان داشته باشند.

اما دانشمندان مشاهده کرده‌اند که چهار ناحیه‌ی شما و یک ناحیه‌ی موش صحرایی حاوی تعداد زیادی ژنهای یکسان هستند. این یافته‌ی علمی مطلبی را درباره‌ی تکامل نشان می‌دهد، و آن اینکه نیای مشترک انسانها و جوندگان، که حدود شصت و شش میلیون سال قبل زندگی میکرد احتملا یک ناحیه‌ی حسی‌پیکری داشت که همان کارکردهایی را انجام میداد که چهار ناحیهی ما امروز انجام می‌دهند

آیا قشر مغز انسان در تناسب با بقیه‌ی مغز بیشتر بزرگ شده است؟ یعنی از نظر علمی، معنی‌دارتر است که بپرسیم آیا با توجه به اندازه‌ی کلی مغز ما، قشر مغز ما به‌طور نامعمولی بزرگ است؟ یک لحظه به انواع مختلف آشپزخانه که در خانه های مردم دیده‌اید، فکر کنید. بعضی آشپزخانه ها بزرگ است و بعضی دیگر کوچک. تصور کنید که داخل آشپزخانه ی خیلی بزرگی هستید. شاید با خودتان بگویید اهالی این خانه از آشپزی خوششان میآید. آیا این یک نتیجه گیری معقول است ؟

اگر فقط براساس اندازه ی آشپزخانه گفته شود، خیر. باید آشپزخانه را در تناسب با بقیه‌ی خانه در نظر بگیرید. آشپزخانه‌ی بزرگ برای یک خانه‌ی بزرگ طبیعی است. ما اگر آشپزخانه‌ی بزرگی در خانه‌ی کوچکی باشد، احتمال بیشتری دارد که دلیل خاصی برای بزرگ بودن آن وجود داشته باشد، مثل اینکه صاحب خانه آشپز حرفه‌ای است.

همین اصل برای مغز هم صادق است. مغز بزرگی که قشر مغزی آن هم به‌طور متناسب بزرگ باشد، چیز ویژه ای نیست، و در واقع، این دقیقا همان چیزی است که انسان ها دارند. همه‌ی پستانداران قشر نسبتا بزرگی در مغز خود دارند که به نسبت اندازه‌ی بدن آن ها، نسبتا بزرگ است.

بنابراین، اندازهی قشر مغز ما از نظر تکاملی چیز جدیدی نیست و نیازی به توضیح خاصی ندارد. به‌علاوه، اندازه‌ی آن ربطی به میزان متفکر بودن یک گونه ندارد. داستان واقعی آن است که در طول مسیر تکامل، برخی از ژنها جهش یافته و سبب شده‌اند که مراحل خاصی از تکوین مغز به مدت بیشتر یا کمتری دوام پیدا کند، که موجب ایجاد مغزی با اجزای نسبتا بزرگتر یا کوچک‌تر شده است.

پس چیزی به نام سیستم لیمبیک مختص هیجانات وجود ندارد. نو قشر هم برخالف نامگذاری اشتباهی آن جزء جدیدی نیست؛ بسیاری از مهره‌داران دیگر نیز همان نورونها را ایجاد می‌کنند، که در برخی از جانوران اگر مراحل کلیدی به مدت کافی دوام یابد، به‌صورت قشر مغز سازماندهی می‌شود.

منظور من این نیست که مغز بزرگ برای ما یک مزیت نیست. ما تنها جانوری هستیم که میتواند آسمان‌خراش بسازد و سیب‌زمینی سرخ‌کرده درست کند، ولی به‌طوری که خواهیم دید، این توانایی  ها صرفا ناشی از بزرگ بودن مغز ما نیست. به‌علاوه، برخی جانوران دیگر نیز توانایی‌هایی کسب کرده‌اند که به  طور قابل توجهی از توانایی ما بالاتر است. ما بال برای پرواز نداریم. نمی‌توانیم پنجاه برابر وزنمان را بلند کنیم. اندامهای ما اگر قطع شود، دوباره درنمی‌آید. چنین توانایی هایی که برای ما حکم قدرت افسانه‌ای را دارد، برای موجوداتی که آنها را از خودمان پایین‌تر می‌بینیم، کار روزمره به شمار می‌رود. حتی باکتریها هم در بعضی کارها از ما استعداد بیشتری دارند، مثال زنده ماندن در محیط سخت و ناآشنایی مانند فضا یا درون روده‌های شما.

مغز شما تکامل یافته تر از مغز موش صحرایی یا مغز مارمولک نیست، بلکه صرفا به‌صورت متفاوتی تکامل پیدا کرده است. انتخاب طبیعی ما را هدف خودش قرار نداده است. جانوران دیگر از انسانها پست‌تر نیستند. آنها نیز به‌طور منحصربه‌فرد و مؤثر با محیط خود سازگار شده‌اند.

اصلا رفتار عقلانی چیست؟ به‌طور سنتی، آن را به معنای فقدان هیجان می‌دانند. تفکر را عقل می‌دانند و هیجان را غیرعقلانی. ولی لزوما اینگونه نیست. بعضی وقت ها هیجان عقلانی است، مثل وقتی که احساس ترس می‌کنید، چون خطر جدی شما را تهدید می‌کند.گاهی وقت ها هم فکر کردن عقلانی نیست، مثلا وقتی که ساعتها وقتتان را صرف گردش در رسانه های اجتماعی می‌کنید، و به خودتان می‌گویید،  حتما چیز مهمی پیدا خواهید کرد.

شاید بهتر باشد که عقلانیت را براساس بهترین کار مغز تعریف کنیم بودجه‌بندی بدن – مدیریت کردن آب، نمک، گلوکز، و دیگر منابع بدنی که هر روز استفاده می‌کنیم. در این دیدگاه، عقلانیت یعنی اینکه منابع را به‌گونهای هزینه یا ذخیره کنید که در محیط خاص خود موفق شوید.

شما فقط یک مغز دارید، نه سه تا. برای عبور از نبرد باستانی افلاطون، شاید لازم باشد که از اساس در این مورد دوباره فکر کنیم که عقلانی بودن یعنی چه، مسئول اعمال خود بودن یعنی چه، و شاید حتی انسان بودن یعنی چه.

شاید بهتر باشد که عقلانیت را براساس بهترین کار مغز تعریف کنیم بودجه‌بندی بدن – مدیریت کردن آب، نمک، گلوکز، و دیگر منابع بدنی که هر روز استفاده می‌کنیم. در این دیدگاه، عقلانیت یعنی اینکه منابع را به‌گونهای هزینه یا ذخیره کنید که در محیط خاص خود موفق شوید.

شما فقط یک مغز دارید، نه سه تا. برای عبور از نبرد باستانی افلاطون، شاید لازم باشد که از اساس در این مورد دوباره فکر کنیم که عقلانی بودن یعنی چه، مسئول اعمال خود بودن یعنی چه، و شاید حتی انسان بودن یعنی چه.

منبع کتاب : هفت‌و‌نیم درس درباره مغز- نویسنده لیزا فلدمن بارت ، مترجم دکتر قاسم کیانی مقدم

گردآورنده: مسعود هنربری – استاد راهنما دکتر کیمیا پیغان

درخواست مشاوره